او در شهری گمنام در ته آذربایجان میخواست شبیه «دیگو مارادونا» ماندگار شود یا شبیه «مسی» در زمین فوتبال بدرخشد یا شاید «علی دایی» ایران شود اما او یک گل نزد بلکه هتریک کرد.
رضا خلیلی از کودکی سودای گشتن دنیا و طبیعت را در سر داشت. اگر چه او توانایی دیدن همه دنیا را ندارد اما حالا کاری کرده است که از نقاط مختلف دنیا به دیدن او می آیند.
روزها در قامت مهندس رزمی، در نقطه صفر مرزی، جاده میسازد، شبها بر تار و پود ترمه تئاتر، نقش میزند و در میانه این دو مربی رزمی است و گاهی هم آواز گروه سرود را رهبری میکند؛ او بی شک جامع اضداد است.
قوانین مربوط به سن ازدواج در ایران راه را برای کودک همسری باز گذاشته است. هرچند بسیاری از ازدواجهای کودکهمسری با پیگیری دادستانها و نهادهای مدنی جلوگیری و یا ابطال شدهاند اما هنوز هم در مناطقی از ایران این مساله رواج دارد.
با چرخ خیاطی و اندک وسایلی شروع کرد و قدم به قدم، پیش رفت. زمانی نگذشت که خیاطی انیس و مونسش شد. پشت چرخ خیاطی که مینشست آرزوهای بلندقامت و خوشتراش خود را میدید و هر گلی که به لباسها میدوخت، لبخندی برای آینده بود.
لطیف ابتدا با پوشیدن لباس طلبگی، سرنوشت را غافلگیر کرد. لطیف و طلبگی؟! خودش را به حوزه رساند اما نه با عبور از همان مسیرهایی که معمولا منتهی میشوند به حوزه. لطیف از باشگاه کنگفو تا حجره جاده کشید.
دانشآموزان روستای «خان بغلچی» میتوانند تا کلاس ششم تحصیل کنند. مدرسه همت هنوز نفس میکشد و امثال «ابراهیم تمرزاده» همچنان در چالداران زندهاند تا هر روز قدمها را در این راه خطیر رنجه کنند و مصایٔب مسیر را به ریشخند بگیرند.
رضا خلیلی از کودکی سودای گشتن دنیا و طبیعت را در سر داشت. اگر چه او توانایی دیدن همه دنیا را ندارد اما حالا کاری کرده است که از نقاط مختلف دنیا به دیدن او می آیند.
منبر در انحصار محراب مسجدها نیست، فقط کافیست کار وجای درستش را پیدا کنی آن وقت هرکجا که بنشینی و حرفت، حرف باشد، دورت حلقه می زنند و منبر شکل میگیرد.
او در شهری گمنام در ته آذربایجان میخواست شبیه «دیگو مارادونا» ماندگار شود یا شبیه «مسی» در زمین فوتبال بدرخشد یا شاید «علی دایی» ایران شود اما او یک گل نزد بلکه هتریک کرد.
روزها در قامت مهندس رزمی، در نقطه صفر مرزی، جاده میسازد، شبها بر تار و پود ترمه تئاتر، نقش میزند و در میانه این دو مربی رزمی است و گاهی هم آواز گروه سرود را رهبری میکند؛ او بی شک جامع اضداد است.
لطیف ابتدا با پوشیدن لباس طلبگی، سرنوشت را غافلگیر کرد. لطیف و طلبگی؟! خودش را به حوزه رساند اما نه با عبور از همان مسیرهایی که معمولا منتهی میشوند به حوزه. لطیف از باشگاه کنگفو تا حجره جاده کشید.
با چرخ خیاطی و اندک وسایلی شروع کرد و قدم به قدم، پیش رفت. زمانی نگذشت که خیاطی انیس و مونسش شد. پشت چرخ خیاطی که مینشست آرزوهای بلندقامت و خوشتراش خود را میدید و هر گلی که به لباسها میدوخت، لبخندی برای آینده بود.