دوختن ملیله و مروارید بر روی روسری یکی از صنایع دستی زنان روستایی است. این روسری‌ها پوشش سنتی عشایر قشقایی نیز می‌باشد.

مجموعه | دختر کارآفرین و پسر شهید؛ زوجی که 200 نفر را شاغل کرده اند.

نویسنده

گاهی سرنوشت آدم با اتفاقی کوچک، زیر و رو می شود. بعضی وقت ها با یک حادثه ریز و کاملا معمولی ریل زندگی یک نفر تغییر می کند و پشت بندش زندگی بسیاری از اساس شخم می خورد. مثل گلوله ای از برف که بی سر و صدا از فراز قله رها می شود اما اندکی بعد در دامنه کوهستان بهمن راه می اندازد. مثل همین پیامکی که همینطور اتفاقی روی گوشی فاطمه سریرپور فرستاده شد. فنی و حرفه ای شهرستان قیر و کارزین چه می دانست برای چه کسی پیامک می فرستد که بیا و در کلاس های هنری و صنایع دستی شرکت کن؟! اما تقدیر این بود که مسیر دانشجوی روستایی رشته مدیریت همینقدر ساده عوض شود و یک آدم معمولی سرانجام تکیه زند بر سریر دستگیری از مردم و چه دستگیری هم بکند.

 

دختر کارآفرین و پسر شهید؛ این زوج 200 نفر را شاغل کرده اند.

مادری را تصور کنید که سرپرست خانوار است اما خودش سرطان دارد. مادری را تصور کنید که نان آور خانه است اما خودش معلول است. مادری را تصور کنید که مرد خانه است اما دست و پای خودش کوتاه است. این مادران را تصور کنید بدون آنکه پوشش کمیته و نهادی آن ها را دربر گرفته باشد. در دهات دور افتاده. با اطفال قد و نیم قد. خدایا چه می نویسیم از رنجهایی که در فهم نمی گنجد؟! فاطمه سریرپور کاری کرده که گاهی یک دولت زیر بار مسئولیتش در می ماند.

 

 

 

خودش درباره اینکه قصه از کجا شروع شد، می گوید: «دانشجوی رشته مدیریت بودم و از روستا آمده بودم. وقتی وارد دانشگاه شدم، جا خوردم. خوب! از ده آمده بودم و احساس می کردم اینجا مثل یک زندان است. همسرم کارمند اداره برق بود و ما به تازگی مهاجرت کرده بودیم به شهر قیر. من زنی بودم که دور از خانواده در انزوای غربت ناچار به زندگی است. یک سال در خانه ماندم. دوست و هم صحبتی نداشتم. تا اینکه یک روز پیامکی برایم آمد از فنی و حرفه ای شهرستان. نوشته بود کلاس های آموزش صنایع دستی در حال برگزاری است. گفتم که چه احساسی درباره دانشگاه داشتم. از طرفی هم در روستا هنرهای دستی را آموخته بودم. تصمیم چند ماه قبلم را عملی و دانشگاه را رها کردم و رفتم سراغ یادگیری ۲۰ شاخه از هنرهای دستی.»

 

 

دستان هنرمند قریب به ۲۰۰ نفر از زنان روستایی مبتلا به همین اوصاف را گرفته و مشغولشان کرده. هنرهای دیرینه را به یادشان می آورد، آموزششان می دهد، مصنوعات دستشان را در نمایشگاه های ملی عرضه می کند و حاصل را به خودشان بر می گرداند. او که دانشکده مدیریت را همان سال اول رها کرد.

خانم سریرپور می گوید: «زنان روستایی ما غالبا هنرمند هستند و اهل صنایع دستی. اما از سلیقه بازار اطلاعی ندارند. مهمترین کار من این است که اولا هنرهای را که دارند به یادشان بیاورم و سپس از تجربه حضورم در نمایشگاه های مختلف و ارتباط با مردم شهرنشین استفاده و به همکارانم منتقل کنم. انواع لباس های محلی، رو دوزی، تابلو فرش، گلیمچه و در کنار این ها خوراکی های محلی مثل خرما، آبلیمو، ترشی، شیرینی و … چیزهایی هستند که همکارانم تولید و عرضه می کنند و در ماه از ۵۰۰ هزار تا ۲ میلیون تومان هم درآمد دارند.»

 

 

 

 

او می افزاید: «در منطقه ما فرهنگی حاکم است که تمایل چندانی به اشتغال زنان ندارد. مثلا علاقه ای به حضور دخترها در نمایشگاه های اقتصادی وجود ندارد. به خود من خیلی ایراد می گیرند اما پاسخ من این است که پس چه کسی باید به فکر این ۲۰۰ نفری باشد که بسیاری شان مبتلا به سرطان، بیماری های خاص و معلولیت هستند؟! هیچ پاسخی وجود ندارد و من به فعالیتم ادامه می دهم. تا امروز در ۸۰ نمایشگاه ملی و یک نمایشگاه برون مرزی شرکت کرده ایم و به لطف خدا بسیار راضی هستیم. مسیر سخت و دشواری است و موفقیت در آن کاملا به این بستگی دارد که چقدر پشتیبان داشته باشی.»

 

 

مادر و خواهرانم همیشه از من حمایت کرده اند اما سنگین ترین بار را همسرم بر دوش می کشد. او در غیبت های طولانی و متعدد من که به منظور شرکت در نمایشگاه ها پدید می آید، خم به ابرو نمی آورد و همیشه تشویقم می کند. ضمن اینکه به لحاظ مالی بسیار هوای من و همکارانم را دارد. از این قرار که همکاران من خیلی وقت ها قبل از فروخته شدن اجناسشان به خاطر شرایط خاصی که دارند نیازمند پول می شوند و من ممکن است در آن زمان پولی نداشته باشم. در این مواقع همسرم به ما کمک می کند. همسرم فرزند شهید و شاغل در اداره برق شهرستان است.»

 

 

 

نظرتان را درباره این مطلب بنویسید !

ارسال دیدگاه
ارسال نظر
captcha