او در شهری گمنام در ته آذربایجان میخواست شبیه «دیگو مارادونا» ماندگار شود یا شبیه «مسی» در زمین فوتبال بدرخشد یا شاید «علی دایی» ایران شود؛ اما او یک گل نزد؛ بلکه هتریک کرد.
فوتبال در میان ملتهای مختلف صحنهای استراتژیک است. در طول نود دقیقه کسی در تپههای قاره اروپا گل میزند و مردم ته آسیا از خوشحالی به هوا میپرند. میثم حسینی اینها را فهمیده بود که کتانی ورزشیاش جلد زمین فوتبال شد و این صحنه را برای زندگیاش انتخاب کرد. او در شهری گمنام در ته آذربایجان میخواست شبیه «دیگو مارادونا» ماندگار شود یا شبیه «مسی» در زمین فوتبال بدرخشد یا شاید «علی دایی» ایران شود؛ اما او یک گل نزد؛ بلکه هتریک کرد.
گل اول را در زندگی وقتی زد که دیگر نمیخواست فقط خودش ستاره زمین چمن باشد. روزگار نسبت به او خطاهایی داشت. جایی که باید نادیدهاش گرفت؛ اما در نهایت پاس گلی به او داد. او دیگر در پست یک مهاجم وسط زمین نبود؛ بلکه انتخاب کرد کنار زمین و در کسوت مربی خودش صحنه بازی را رقم بزند و برای تیمش عرق بریزد. میثم تیم ته جدولی شهرش را به صدر جدول قهرمانی کشاند.
شوت دوم را وقتی گل کرد که خواست معلمی در روستاهای آذربایجان باشد. جایی که دخترانش در زنگ ورزش اجازه فعالیت نداشتند و فقط تماشاچی بازی همکلاسیهای پسر بودند.
و در آخر گل سوم و گل طلاییای که او را به پرفکت هتریک رساند، سفر به روستاها و کشف ستارههای فوتبال بود. در شهرش چاراویماق، جایی که مدتهاست نام محرومیت را یدک میکشد و استعدادهایش بر زمینهای پر از سنگلاخ به دروازهها شوت میزنند و با توپهای وصلهدار پنالتی میگیرند؛ او استعدادهای فوتبال را شناسایی میکند و از آنها لژیونرهایی حرفهای در تیمهای باشگاهی تهران میسازد.
میثم فارغ از تمام مشکلات، «نشدن» ها را بایکوت کرد تا پلی بسازد برای جوانان شهرش. هر چند خودش دستش به توپ طلا نرسید؛ اما طلاییترین دوران عمرش را در اختیار جوانان شهرش قرار داده است.
نظرتان را درباره این مطلب بنویسید !
ارسال دیدگاه