قوانین مربوط به سن ازدواج در ایران راه را برای کودک همسری باز گذاشته است. هرچند بسیاری از ازدواجهای کودکهمسری با پیگیری دادستانها و نهادهای مدنی جلوگیری و یا ابطال شدهاند اما هنوز هم در مناطقی از ایران این مساله رواج دارد.
قوانین مربوط به سن ازدواج در ایران راه را برای کودکهمسری باز گذاشته است. هرچند بسیاری از ازدواجهای کودکهمسری با پیگیری دادستانها و نهادهای مدنی جلوگیری و یا ابطال شدهاند؛ اما هنوز هم در مناطقی از ایران این مسئله رواج دارد.
کودکهمسری در ایران بیشتر در مناطق روستایی و عشایری و حاشیه شهرها رخ میدهد. مطابق قانون ایران، ازدواج دختران زیر سن 13 سال حتما باید به شرط رعایت مصلحت آنها و با تشخیص دادگاه صالح باشد. دختران پس از سن 13 سال هم برای ازدواج نیاز به اجازه ولی خود دارند. قوانین مربوط به سن ازدواج در ایران راه را برای کودک همسری باز گذاشته است. هرچند بسیاری از ازدواجهای کودکهمسری با پیگیری دادستانها و نهادهای مدنی جلوگیری و یا ابطال شدهاند اما هنوز هم در مناطقی از ایران این مساله رواج دارد. با توجه به آمارهای رسمی از کودکهمسری در ایران، نقش عامل فرهنگی در این موضوع بسیار پررنگ است.
در روستایی در بخش شمال غربی ایران، ازدواج دختران در سنین کودکی مرسوم و متداول است و بهعنوان سنت و فرهنگ منطقه شناخته شده است. روستا مدرسه دخترانه ندارد، به همین خاطر دختران از تحصیل محروم میمانند و این مسئله باعث شده آمار کودکهمسری در این منطقه بالا برود. غالباً خانوادهها برای ازدواج کودکان مبادرت به اخذ اجازهنامه از دادگاه نمیکنند و بر همین اساس ازدواجها هم ثبت قانونی نمیشود. تحمل پیامدهای ازدواجهای زودرس برای کودکان بسیار دشوار است. خیلی زود مجبور میشوند دنیای کودکیشان را ترک کنند و نقشهای جدید همسری و بهزودی مادری را بر عهده بگیرند. کودکهمسری، کودک مادری و کودک بیوگی را هم به دنبال دارد.
جامعه ایران نسبت به گذشته، در این مورد حساستر شده و بهشدت نسبت به آن موضعگیری میکند. با تصویب قانون حمایت از کودکان و نوجوانان در ایران راه برای اصلاح قوانین مربوط به ازدواج قدری هموارتر شده است؛ اما هنوز موانع جدی بر سر راه وجود دارد.
بنا به سنت روستا، دختران بعد از ازدواج، چهره خود را با روسری میپوشانند. ما نیز به دلیل حفظ شخصیت بچهها، چهره آنها را نشان ندادهایم و اسامی را نیز تغییر دادهایم.
راحله 16 ساله، در 13 سالگی ازدواج کرده و یک دختر یک ساله دارد، او می گوید ازدواج کردن در سن کودکی ظلمی است که پدرها و پدربزرگها به بچهها میکنند. او روزها زیاد کار میکند و شب ها هم گریهی بچه اش نمی گذارد بخوابد، تنها خواستهاش این است که در طول شبانه روز یک ساعت تنها باشد تا بتواند استراحت کند.
مریم 16 ساله، در 14 سالگی ازدواج کرده و الان باردار است، او میگوید تمام رویا و آرزوهایش مرده است. به او هیچ وقت اجازه درس خواندن ندادهاند. بی سوادی عذابش می دهد و احساس شرمندگی می کند. تنها امیدی که دارد این است که کسی صدایش را بشنود و مشکلات دختران روستا را حل کند تا دخترش که دو ماه دیگر به دنیا می آید سرنوشتی شبیه او نداشته باشد.
الهام 24 ساله در 16 سالگی ازدواج کرده و الان سه فرزند دارد، او تا کلاس اول بیشتر درس نخوانده و بعد از آن به انتخاب خانواده مجبور شده ازدواج کند، دختر بزرگش، فاطمه، 8 ساله است و هنوز به مدرسه نرفته است. الهام دوست ندارد سرنوشت او برای دخترش هم تکرار شود، او می گوید اگر در روستا مدرسه اختصاصی برای دختران ساخته نشود، فاطمه نمیتواند به مدرسه برود و مجبور می شوم او را به زودی شوهر دهم.
لیلا 15 ساله، در 12 سالگی ازدواج کرده است، او تا پیش از ازدواج درکی از زندگی مشترک نداشته است و به این دلیل که ازدواج در کودکی فرهنگ رایج روستا است و راه فراری هم وجود ندارد، مجبور می شود ازدواج کند. لیلا از وقتی که یادش میآید قالی بافی می کرده و حالا هم برای پدرشوهرش قالی می بافد و در مقابل دستمزدی هم نمی گیرد. او مجبور است این شرایط را تحمل کند.
ثریا 17 ساله، در 16 سالگی تحت تاثیر فرهنگ روستا تن به ازدواج داده است. به خاطر اینکه مجبور به ازدواج با کسی که پدرش انتخاب می کند، نشود، با پسر مورد علاقه اش فرار می کند تا خانواده ها به ازدواج آنها رضایت دهند. فرزند او سه ماه دیگر به دنیا می آید و همسرش در شهر دیگری مشغول به کار است.
سارا 22 ساله، یک بار در 13 سالگی ازدواج کرده و طلاق گرفته و بار دوم در 17 سالگی با یک فرد معتاد ازدواج کرده و دوباره طلاق گرفته و حالا به خانه پدری بازگشته است. او آرزو دارد که باستان شناس شود اما می داند با شرایط موجود هیچ وقت به آرزویش نمی رسد.
سیما14 ساله، در 13 سالگی ازدواج کرده است. هرگز همسرش را دوست ندارد چون به زور با او ازدواج کرده است. سیما ازدواج را جهنمی می داند که در آن گرفتار شده است. آیندهای که خودش انتخابش نکرده را دوست ندارد. او می گویدآرزوهایش هیچ شده است و فقط می خواهد بقیه دختران روستا به آرزوهایشان برسند.
پریسا 15 ساله، در 13 سالگی ازدواج کرده، او می گوید روستا مدرسه دخترانه ندارد، مردم روستا دوست ندارند دخترانشان در کنار پسرها درس بخوانند به همین دلیل دختران از مدرسه رفتن محروم می شوند. پریسا تنها دانش آموز دختر کلاس ششم بوده، و به خاطر همین دیگر اجازه نداده اند درس بخواند و او را مجبور کرده اند که ازدواج کند. او هیچ آرزویی ندارد و آینده را ترسناک می بیند.
نظرتان را درباره این مطلب بنویسید !
ارسال دیدگاه