به گزارش آژانس عکس مستند سو | SooImages /
نگاهی جامعه شناختی به نمایشگاه عکس آژانس مستند سو در مترو تهران
ایستگاه مترو ولی عصر، خروجی کریمخان، ساعت ۴: ۳۰ بعدازظهر
گوشه سمت چپ راهروایستادم، میخواستم هم تابلوها را ببینم هم افرادی که از کنار تابلوها عبور میکنند. فکر نمیکردم همه متوجه تابلوها بشوند، نه نورپردازی خاصی شده بود و نهایستگاه مترو جایی بود که کسی دنبال تابلو بگردد. حدوداً بیست دقیقهایستادم، از هر سه نفر، دو نفر تا انتها به تمام تابلوها نگاه میکردند. چهرههایشان را یادم نمیرود، خسته، خشک و خالی. شبیه کسی که مشغول حل کردن مسأله ریاضی باشد.
وقتی عکسها را یکی پس از دیگری برانداز میکنند چه اتفاقی برایشان میافتد؟ تنها چیزی که به فکرم میرسد نوعی افسوس و آرزوست. «کاش میتونستم براییه مدت اونجا باشم» «کاش تمام فکر و ذکر منم شترمرغهام بود» «چقدر دلم این چایی رو میخواد»
این تابلوها یک تراژدی را در ذهن بیننده زنده میکنند. زندگی آرام، شاد و دوستداشتنیِ روستایی که حالا درایستگاه مترو تهران به نظر خیلی دور و دست نیافتنی میآید، زندگیای که نه میتوان به آن بازگشت و نه میتوان به سادگی از آن عبور کرد. همین افکار است که از آن یک تراژدی میسازد. فرد با این قابها دوباره و هزارباره به «خوبیِ» زندگی روستایی فکر میکند. انسان ایرانی با این بازنمایی از زندگی روستایی بزرگ شده است. به نظر میرسد تراژدی اصالت زندگی روستایی آنقدر جدی هست که نظر اکثر افراد را درایستگاه مترو جلب کند.
فکر میکنم دامن زدن به این تراژدی به هرچه رادیکالتر شدن دوگانه زندگی روستایی و شهری کمک میکند. زندگی روستایی به عنوان یک زندگی اصیل و خوب در برابر زندگی شهری به عنوان یک وضع اجباری و بد.
فرد اگر مدام شهرنشینی را در برابر زندگی روستایی، مانع و از بین برنده آن بیابد، اگر احساس تعلقی به شهر نداشته باشد، احتمالاً هیچ تلاشی برای «خوب» زیستن در شهر نمیکند. عدم شکلگیری اخلاق شهرنشینی حداقل چیزی است که با هرچه رادیکالتر شدن این دوگانه پیش میآید. گویی که اخلاقی زیستن در شهر غیرممکن است. مادام که دایره اخلاق و رفتارهای اخلاقی را به نوع خاص رفتار در روستا محدود کنیم، درواقع تصور یافتن سازگاری و اخلاق را برای فرد در شهر غیرممکن کردهایم. این به ویژه از این نظر هرچه پررنگتر میشود که این قابها معمولاً به جهت منطق زیباییشناسیشان پردههای خاصی از زندگی روستایی را به تصویر میکشند. فردی را تصور کنید که درایستگاه مترو با این قابها مواجه شود. نتیجه قابل تصور است. از طرفی کلیشهها وایدههای مرکزی حاکم بر زندگی شهری راه را بر هرگونه خلاقیت و تغییر میبندند و اساساً در برابر آن مقاومت نشان میدهند. از این جهت، دیدن قابهایی به عنوان مثال از مشاغل کمتر دیده شده شاید بتوان گفت جرقهای برای دگرگونی و تغییر است. فرد با منطق متفاوتی از آنچه بر زندگی شهری حاکم است، مواجه میشود. این خود میتواند تخم تغییر وایدههای جدید را در ذهن بکارد و مرکزیت نوع خاصی از زندگی را مخدوش کند. به نظر این درست زمانی رخ میدهد که حدود و مرزهای بین زندگی شهری و روستایی مورد تردید واقع شوند.
در یک جمعبندی میخواهم در اینجا روشن کنم که اگر این دو وجه را دو سر یک طیف در نظر بگیریم، این خود آثار هستند که مشخص میکنند بیننده قرار است به کدام سمت طیف متمایل شود. در این باره و کم و کیف آن سخن بسیار است اما به نظر آثار هرچه بر سوژههایی که مخاطب بیواسطه یا باواسطه قبلاً با آنها مواجه شده –بخشی از تراژدی مذکور است- تأکید کنند، به هرچه رادیکالتر شدن دوگانه مذکور کمک کردهاند و هرچه بر وجوه کمتر دیده شده زندگی غیرشهری تأکید کنند به مخدوش شدنایده مرکزی زندگی شهری و در نتیجه حرکت به سمت تغییر و تحول کمک کردهاند.
نظرتان را درباره این مطلب بنویسید !
ارسال دیدگاه