مبدا هنر نه بازی است، نه جادو، نه تصعید نیازهای خفته. مبدا هنر، خود حقیقی آدمی است غیر از این مبدا، هنر از هرکجا بیاید عقیم است و بیاثر. به مثابه ابزاری است در دست طفلی خرد که تنها آن را به بازی میگیرد و از آن فقط به لحظهای سرگرم میشود. هنر برآمده از حقیقت آدمی، تلفیقی است نغز و عجیب از عشق و ایثار که جان میبخشد، در وجود آدمها نفوذ میکند و خیالشان را از عمق وجود تا بیکران هستی به پرواز میگیرد و آنگاه در ناخودآگاهشان ماندگار میشود.
در این روزگار که معنایش رفته و هیاهویش مانده ، هر آنکس که بتواند عشق و ایثار خفته در جانش را بیدار کند هنرمند است. حسن مهدیزاده اما یک قدم جلوتر رفته، هنرش را به کار گرفته است. او که روزها در قامت مهندس رزمی، در نقطه صفر مرزی، جاده میسازد، شبها بر تار و پود ترمه تئاتر، نقش میزند و در میانه این دو مربی رزمی است و گاهی هم آواز گروه سرود را رهبری میکند؛ او بی شک جامع اضداد است.
مجنونوار گرد لیلی تئاتر شهر "گرمی" میگردد و هر بار نادیده گرفته میشود، نادیده که هیچ بایکوت میشود. گاهی تنها سالن شهر را هم از او دریغ میکنند. میگوید: « اینها مهم نیست. محل تمرین و اجرا میتواند هرجا باشد، آنچه برایم ارزشمند است آن است که توانستهام برای کسانی که تا به حال تجربه بازیگری نداشتهاند و حتی صحنه تئاتر را هم از نزدیک ندیدهاند، فرصتی بسازم.»
کشاورز، دستفروش، دانشجو، شاگرد مغازه، سرباز، دانشآموز بازیگران تئاتر گروه هنری ترمه هستند؛ ترمهای که سال 96 دوباره رونق گرفت تا پناهشان باشد شاید هم امید و آیندهشان.
سختیهای راه زیادند، جادهها زیادی صعبالعبور شدهاند، اما حسن مهدیزاده جان سختتر از این حرف هاست که درجا بزند. او حتی به قدر لحظهای نمیایستد و منتظر کسی نمیماند. او هنرمند است، مسیر را هموار میکند و پیش می رود.
نظرتان را درباره این مطلب بنویسید !
ارسال دیدگاه