زندگی بیشتر آدمها در مسیرهای تکراری سپری میشود. سنت میبرد، عرف میدوزد، آموزش و پرورش تثبیت میکند و رسانه کف میزند تا آدم با وجدان آسوده تسلیم شود. به هر حال این هم یک انتخاب است. اما ملّا لطیف در مسیری بکر و طی نشده قدم میزند. لطیف ابتدا با پوشیدن لباس طلبگی، سرنوشت را غافلگیر کرد. لطیف و طلبگی؟! خودش را به حوزه رساند اما نه با عبور از همان مسیرهایی که معمولا منتهی میشوند به حوزه. لطیف از باشگاه کنگفو تا حجره جاده کشید.
قال ملا لطیف: «کی فکر میکرد لطیف لباس روحانیت بپوشد؟! من عاشق مبارزه بودم و رفتم باشگاه کنگفو. مربیام را دوست داشتم. تکنیکش حرف نداشت. قبل از شروع تمرین خلوت میکرد و قرآن میخواند. هر از گاهی حین تمرین از خدا می گفت و اینکه قدرت از آن خداست و بالاتر از او نیست. از تکنیک و اخلاق و کردارش خوشم میآمد. تا اینکه یک روز تصادفا او را با لباس روحانیت دیدم. فیالحال هم چنان که پیداست، امام جماعت و مربی کنگفو هستم.»
حالا ده سالی میشود که لطیف ملّای شهرستان انگوت و دهات اطراف است. اما لطیف بیشتر ملّاست یا مربی؟! بهتر است بگوییم که لطیف قبل از هر چیز یک مبارز است. لطیف چه سجاده پهن کند، چه بیل بردارد، چه قلم مو دست بگیرد، چه پشت فرمان فرغون بنشیند و چه سفره اطعام بیاندازد، کاری نکرده الّا مبارزه. برای چه؟! برای زندگی و کمال. لطیف هرگز باشگاه زندگی را ترک نکرده.
روایت داریم از ملا لطیف که «خیلیها به من میگویند تو چرا همه جا هستی؟! خوب! مهم نیاز مردم است. هر جا گرهای باشد و از من کاری ساخته، لطیف خودش را میرساند. امروز البته باید دست جوانها را بیشتر گرفت. ظاهر و باور جوانها به کسی ارتباط ندارد. نباید به آنها برچسب خوب و بد زد و داوریشان کرد. محبت به جوانها هیچ قاعدهای ندارد. نباید روی خطاهای احتمالیشان انگشت گذاشت. باید حرفشان را شنید و درکشان کرد و راه را گشود تا هر وقت مشکلی داشتند بدون ترس از قضاوت، درخواست کمک کنند.»
لطیف در جاده اختصاصی خودش میتازد و به همین سبب ملّایی متمایز و غیرمعمولی است. طبعا سرنوشت لطیف قاعدتا میبایست در مناصب عریض و منابر طویل تعبیر میشد. به هر حال فرقی نمیکند که او گمشده روحانیت خوانده شود یا پدیده کنگفو؛ لطیف سرنوشتش را در دل مردم رقم زده و به خوبی زندگی میکند.
نظرتان را درباره این مطلب بنویسید !
ارسال دیدگاه