در تاریکترین لحظه زندگی بشر هستیم، روزگاری که گویی واژههایی از جنس امید و نجات دیگر بیمعنی است. در روزمرگیهای خود با مرگ خو گرفتهایم و از دست دادنها برایمان عادی شده و نسبت به مرگ یا حتی زندگی بیتفاوت شدهایم و در کشاکش مشکلات و گرفتاریهای نو به نو هویتمان را فراموش کردهایم.
در دنیایی که پر شده است از بهانههایی برای ناامیدی و یأس و جانهایی که نه نایی برایشان مانده، نه توانی همه در طلب چیزی هستند که بتوانند خود را در این وادی حفظ کنند؛ ریسمان محکمی که بتوان به آن متوسل شد و از این گرداب بیهویتی نجات یافت.
گفتهاند اسم سرآغاز هویت هر انسان است؛ اما آنقدر دم دست و جلوی دیدگانمان است که به راحتی از کنارش عبور میکنیم، بیآنکه متوجه پیچیدگیها و رمز و رازهای آن باشیم. همه چیز از اسم آغاز میشود: « بخوان به اسم پرودگارت» که بهترین نامها از آن او است و اسم اینگونه معنا مییابد و در وجود و سرشت آدمی موثر میشود و به او هویت میبخشد.
در میان همه نامها، نام فاطمه متأثر از شخصیت صاحب آن در نهایت سادگی، پیچیده است. بانویی که بهانه آفرینش است و هستی وامدار نور وجودش اما هیچ نشانی از او نیست که آن را به تماشا بنشینی جز نامش. در روزگاری که به مدد تکنولوژی میتوانی به طرفة العینی تلفنی در حرم امام رضا(ع) باشی و همزمان بر صفحه تلفن همراهت حرم اباعبدالله(ع) را تماشا کنی اما هنوز هم نمیتوانی نشانی از او بیابی جز نامش. از همه ابعاد وجودیاش تنها نامش به ما رسیده است.
نام فاطمه حقیقتی در خود نهان دارد که مأوایش قلبهای آدمی است و در هر بار نامیدن دختری به اسم فاطمه، حقیقتی بزرگ تکرار میشود. حقیقتی که در تضاد بین مخفی بودن و آشکار بودن، بین هست و نیست مانده است.
کشف این حقیقت به اندازه نام فاطمه پیچیده و حتی دست نیافتنی مینماید اما شاید کسانی که به این اسم نامیده شدهاند درک بهتری از این حقیقت داشته باشند و بتوانند آن را برای همه قدری روشنتر بنمایند. شاید فاطمهها بواسطه نامشان ارتباط بیواسطهای با صاحب اسم شریفشان داشته باشند و بتوانند همه را به ضیافت اسمشان دعوت کنند.
نظرتان را درباره این مطلب بنویسید !
ارسال دیدگاه